۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

بین بوته ها

قلم روی کاغذ مانده و نگاه به جایی جز آن بود و جوهر همانطور که در بستر کاغذ به سیاهی ریزش میکرد، سیگار بین انگشتان بی‌حرکتش می سوخت و دود بالا می رفت و خاکسترش بلند ایستاده بود بر شاخه.
و چای در لیوان،
و حلقه ی آن که آرام می سرید بر دیواره ها. مانند تکان های ریز قایقی بر دریاچه ای آرام.
نشسته در گوشه
در کنج
با پایی تکیه زده بر پای دیگر.
و مردها پشت پیشخوان
مشغول کار
همچنان.

۱ نظر:

دونقطه گفت...

"همچنان" ِ آخر یک جوری خیال خواننده را راحت می کند که مثلا : تو خیالیت نباشد ، به کارت برس