۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

پرید


مرد از خواب پريد.
كابوس ديده بود.
ديده بود كه مُرده و دارن ميبرنش چالش كنن.
واون وقت خودش دهن وا کرده و هی داد ميزنه که "بابا من نمردم هنوز. كجا ميبرينم؟"
ولی خب میدونید كه به رسم اين مدل خوابهای بد، قراره هيشكی صداشو نشنوه.
فقط يه سری صلوات ميفرستادن و يه سری هم شنگ و شيون ميكردن.
حالا كه داشت به كابوسش فکر ميكرد، يک آن به خودش اومد و ديد كه درست مثل اين سريالهای صدا و سيما از خواب پريده.
يعنی تصوير آدمی كه يكهو از خواب ميپره و پريدنش درست يه جهش نود درجه ای از لولای كمره.
بعدشم كلوز آپ صورت عرق كرده و صدای نفس نفس زدن.
مرد از خودش بدش اومد. احساس كرد آدم جوگير مبتذليه.
دلش ميخواست بازم خوابش ببره و كابوس ببينه، تا ايندفه يه جور معمولی از خواب بپره. جوری كه آدما تو دنيای واقعی از خواب ميپرن.
سرشو گذاشت رو بالش
و چشماشو بست.

هیچ نظری موجود نیست: